حدود هشت روز از نبودنت می گذرد و در اوج گرمای این فصل سرمای عجیبی مرا احاطه کرده استسرمای روح سرمای ناشی از نبودنتفصل خزان همیشه پاییز نیستگاهی می تواند رفتن و نبودن هایی باشد که بودنشان گرمابخش استشروع فصل خزان من نبودن توست صدای خش خش برگ های زرد و خشک پاییز من تپش های بی هنگام است، سوز و سرمای این فصل خزان نبودن نفس گرم مسیحایی توستدلم برای انتظارهای تا ساعت ۴ عصر تنگ شده استدیرهنگام است که دستانت زنگ خانه را مجذوب خود نساختههمه کائنات مجذوب تواندتو همه را به بازی گرفته ایحتی جدیت و صلابت پلیس های اتوبان های بزرگ با دیدن قامت سرو سا و مهر نگاهت به عطف و بخشش مبدل می شودسبزی فروش محله هم با دیدنت مبلغی نمی گیردچه سری در پس عظمت روحت مخفی کرده ای که اینگونه همه گان مجذوب تواندنگاهت و چهره ات همه را منقلب می کندمن چه بگویم که از روز اول مجنون تو بودمگاهی که به نیامدنت می اندیشم گویی زمان از حرکت می ایستد تا نکند تاریخ مرا از حقیقت وجودی تو دورتر سازدبگذار همیشه همین قدر نزدیک به تو باشمدلم برای بزرگواری های بی حد و حسرت تنگ شده استمن دلخوش به دلخوشی تواممن سراپا فریاد عشق به تواممن از اوج خودخواهی درون آمدن و لحظه
دیدارت را آرزو دارم....۱۷ شهریور ۹۶ برایم بمان...
ادامه مطلبما را در سایت برایم بمان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fanous66 بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 4:14